آیینهای حج در دوره عرب جاهلی
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی
حج جاهلی
حج بارزترین نشانه از شعایر و آیینهای دینی کهن است. واژهی «حج» از نظر لغت بسیار کهن است. از این رو میتوان این امکان را در نظر گرفت که عمل به معنای این واژه یعنی حج گزاردن نیز به همان اندازه کهن باشد. اگر به خود اجازه دهیم که کلام راویان را دربارهی مکه و مدینه و آمدن ابراهیم (ع) به آن نواحی بپذیریم، ناگزیر باید بپذیریم که رسم حج گزاردن حتی پیش از رواج زبان عربی رایج بوده و از آن کهنتر است.به هر حال، مسلم است که مراسم حج، بی هیچ تردیدی از اعمال دینی کهن به شمار میرود. آن چه بر محقق دشوار است، تعیین زمانی ست که قوم عرب برای نخستین بار مراسم حج را برپای داشت. قرآن کریم این تاریخ را به دوران ابراهیم رجوع میدهد و میفرماید: «و اذّن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً و علی کل ضامِرٍ یاتینَ من کلِّ فَجٍ عمیقِ (2)»، (و در میان مردم برای [ادای] حج بانگ برآور تا [زایران] پیاده و [سوار] بر هر شتر لاغری- که از راه دور میآیند- به سوی تو روی میآورند). و شاید بتوان با استفاده از این کلام قرآن با گروهی که گمان دارند قوم عرب اولین امتی ست که مراسم و عادت حج گزاردن را بر پای داشته، هم عقیده شد. (3)
واژهی حج از نظر لغوی مطلقاً به معنای قدوم [ورود، وصول، رسیدن، آمدن] و قصد است. وقتی گفته میشود: «حججتُ فلاناً ...»، به این معنی ست که چندین بار بر او وارد شدم. پس وقتی گفته میشود: «حج البیت»، یعنی آنها هر سال به آن خانه میروند. سپس این عبارت انحصاراً برای رفتن «به قصد مکّه برای عبادت» استعمال شده است (4).
به نظر میآید جمع شدن گروه گروه اعراب جاهلی از تمام نواحی جزیره العرب در مکه را تنها به دلیل امر دینی محض پنداشتن، چندان عقلانی نباشد. به نظر من حج خانه، با تمام جلوه های آشکار مربوط به آن، اگر در درجهی دوم اهمیت قرار نگیرد، حداقل کم اهمیتتر از انگیزه های اساسی درونیتری به حساب میآید ... که زندگی انسان بدوی بر اساس آن بنا میشود و محکمتر از دین و حتی قویتر از روابط خویشاوندی ست ... منظور انگیزهی اقتصادی یا به بیان کوتاه «تجارت» است.
بسیاری از گروههایی که قبایل مختلف به مکّه میفرستادند، در حین پیمودن جزیره العرب از دومه الجندل ... تا هجر... تا الشجر .... تا طائف، و قبل از آن که سرانجام در بازار عکاظ ... و سپس مجنه ... و ذوالمجاز ... فرود آیند و مستقر شوند، از بازارهای بسیاری که در سر راه برپا شده بود، عبور میکردند ... تا خانه را طواف کنند و در عرفه وقوف نمایند و از عبادت خود بهره گیرند و قربانی کنند. اما آن چه گفته شد به نظر من نمیتواند دلیلی موجه و پذیرفتنی جلوه کند. به عبارت دیگر اگر در مراسم حج بازارهای تجاری که در آنها کالاها و سایر ملزومات زندگی مبادله میشد ... و در نتیجه افراد و قبایل با یکدیگر آشنا میشدند، فراهم نمیگشت و پس از پایان یافتن حج و مبادلهی کالا، امکانی پدید نمیآید که شعرهای خود را عرضه کنند و داستانهای یکدیگر را فرا گیرند و در واقع بازارها را جشن سالیانه قرار دهند، در این صورت هر قبیله ای به بتهای خود اکتفا میکرد و همان مراسم قربانی و طواف وقوف را در برابر آنها انجام میداد و در نتیجه ساربانها را از اطراف و میان جزیره العرب به زحمت نمیانداخت و سرانجام، حج خانه چندان جذاب جلوه نمیکرد تا آن حد که ماه های حرام را به دلیل آن جلوهها، حلال بشمارند.
بازارها
مراسم حج با برپایی بازارها، میان طائف و مکه به عنوان محلهای تجاری دوران جاهلی، آغاز میشده است. (5) اهمیت این موضوع تا آن جاست که از عمر بن الخطاب پرسیدند: «آیا شما تجارت در حج را مکروه میدانید؟ جواب داد: آیا زندگی و معیشت ما [از راهی] به جز از تجارت در حج بوده است؟ (6)»و از آن جا مسلمانان در سالهای نخستین دعوت اسلام از انجام عادتهای جاهلی، و به ویژه آداب دینی جاهلی، روی گردان بودهاند، به همین جهت خرید و فروش در موسم اجرای حج را گناه میدانستند و از تجارت در حج پرهیز میکردند (7). تا این که [امر تجارت] مباح و روا اعلام شد و مطابق با آیهی قرآن، تجارت کنندگان در مراسم حج مشمول گناه نمیشوند: «لیس علیکُم جُناحٌ أن تَبتَغوا فضلاً من ربِّکُم... (8)». (بر شما گناهی نیست که [در سفر حج] از فضل پروردگارتان [روزی خویش] بجویید...).
در ناحیه ای از عکاظ (9)- عکاظ نخلی در وادی میان مکّه و طائف بوده است- موضعی کاملاً هموار و بدون پستی و بلندی بوده است که در آن جا بازاری برپا میشده است. در این منطقه که به «الاثیداء» معروف بوده آب و نخل یافت میشده است. هم چنین انصاب (سنگهای بت واره) و صخرههایی وجود داشته که آنها را با خون قربانیان آغشته میکردند و گفته شده که برای همین سنگها حج برپا میشده و در اطراف آنها طواف میکرده اند. زمان گرد آمدن مردم در عکاظ از ماه شوال تا ذی القعده بوده است، که زمان برپایی رسمی بازار عکاظ نیز محسوب میشده است. در بیستم ذی القعده، جماعت گرد آمده در عکاظ به «مجنه» میرفتند، کسانی که هنوز خرید و فروششان به پایان نرسیده بود، بعد از آنها به دنبالشان به آن جا روانه میشدند.
مجنه، محلی نزدیک به کوهی در پایین مکّه بوده است که به آن «اصغر» میگفتند. بازار مجنه ده روز برپا بود (10) تا وقتی که هلال ماه ذی الحجه مشاهده میشد. آن گاه به «ذوالمجاز» میرفتند که محلی در یک فرسنگی عرفه بوده است. این بازار هشت روز برپا بود (11)، یعنی تا هشتم ذی الحجه که روز ترویه است. علت نام گذاری آن روز به ترویه آن بوده است که مردمان میبایست خود را سیراب میکردند و ظرفهای آب خود را پر میکردند، زیرا در عرفه آبی یافت نمیشد. در همین بازار است که تمام گروه های حجاج- چه آنها که در بازارهای قبلی حاضر بودند و چه آنها فقط برای شرکت در مراسم حج آمده بودند- جمع میشدند، زیرا ذوالمجاز خود یکی از مراسم حج به حساب میآمد (12).
بنابراین عکاظ و مجنه و ذوالمجاز، بازارهایی بودند که در دوران جاهلیت به هنگام مراسم حج در آن جا به تجارت میپرداختند، حتی چندان به بی راهه نرفتهایم اگر بگوییم برپایی این بازارها خود بخشی از اعمال حج محسوب میشد. چنان که بر طبق گفتهی الارزقی قریش و بسیاری از اعراب خطاب به مردم میگفتند: «در بازارهای عکاظ و مجنه و ذوالمجاز تنها به شرط احرام باید حاضر شوید (13)» و صرف به کاربردن لفظ احرام به معنی بزرگ داشت و تقدیس است.
وقوف
اعراب از این بازارها به سمت مکّه حرکت میکردند (14) و مراسم حج در نهم ذی حجه با حرکت از ذوالمجاز به سمت عرفه، آغاز میشد. در عرفه، «وقوف» اجرا میشد که یکی از مهمترین مراحل مناسک حج به شمار میرفت.اسمیت با نظر ولهاوزن موافق است که خصوصیت بارز وقوف حجاج در عرفه شبیه است به منظرهی کسانی که در پایان مراسم یا در حین اجرای آن حول قربان گاه با کمال خشوع جمع شدهاند، در حالی که قربانیها بر زمین افکنده شده و خون آنها در برابر غبغب (نام یکی از بتها) جاری ست و پرده دار، آن سنگ بت واره یا همان غبغب را با آن خون آغشته میکند (15).
هوتسما (Houtesma) وقوف در عرفات را به وقوف یهود در کوه سینا که پروردگار بر آنان با برق و رعد جلوه میکرد، مقارن میداند (16). اگرچه از خدایی که در عرفات پرستش میشد اطلاع دقیقی نداریم، شاید بتوان گفت که فی نفسه همان خدای مزدلفه یا قزح- خدای برق و توفان و رعد و باران- باشد که «الادومیون» در زمانهای کهنتر آن را میپرستیدند و از جلوه های عبادتهای مربوط به آن، تنها رسم برافروختن آتش در مزدلفه در میان اعراب جاهلی باقی ماند.
در مورد وجه تسمیهی مکانی که در آن وقوف میکرده اند، یعنی عرفه، نظریه های مختلفی وجود دارد. از آن جمله سخن ابراهیم (ع) خطاب به جبرئیل است که در مشاعر در اطراف او میچرخید و او را تعلیم میداد. پس ابراهیم گفت: دانستم [قد عرفتُ] و یا علّت نام گذاری این محل به عرفات آن است که آدم و حوا بعد از هبوط به خاک، یکدیگر را در این محل شناختند [تعارفا]، و یا به این علت که مردم در آن جا یکدیگر را میشناسند (17) [یتعارفون فیه]. یاقوت بر آن چه ذکر شد چنین میافزاید: این محل به نام صبر نامیده شد، زیرا مردمان برای رسیدن به آن صبر زیادی باید تحمّل کنند و واژهی «العرف» به معنی صبر است، و یا به این دلیل که مردم در این توقف گاه به گناهانشان اعتراف میکنند (18).
به هر حال اصطلاح «وقوف» ما را از سیر حرکت حج باز نمیدارد. به این ترتیب که مردمان بعد از آن که روزشان را در عرفات به سر بردند و قبل از آن که غروب خورشید را ببینند، به سرعت به سمت مزدلفه سرازیر میشدند و این گونه سرعت گرفتن برای رسیدن به مزدلفه تا دورهی اسلام بر جا ماند تا این که پیامبر به مردم فرمان داد که با آرامش و کندی حرکت کنند. از ابن عباس نقل شده که با پیامبر اکرم در روز عرفه همراه بود. پیامبر به ناگهان در پشت سر خود صداهایی گوش خراش و صدای ضربه زدن و نیز صورت شتر را شنید، با تازیانهی خود به آنان اشاره کرد و گفت: «ای مردم بر شماست که آرامش و سکون خود را حفظ کنید، زیرا نیکی و خیر در ایضاع نیست. و ایضاع به معنی سرعت گرفتن است (19)».
در مزدلفه که مکانی نزدیک به عرفه است، آتش برمی افروختهاند. مطابق برخی روایات علّت نامیدن این مکان به مزدلفه آن است که مردمان در این جا به خداوند تقرب میجویند (20) [یزدلفون: یتقربون]. مردمان در مزدلفه شب خود را در میان آتشهای فروزان «قزح» به عبادت میگذارده اند در حالی که منتظر اشراق و طلوع الههی [:قزح] بودهاند ... و از «جمع» بیرون نمیآمده اند تا وقتی که خورشید بر «ثبیر» بتابد (21) و ثبیر کوهی در مکّه است و میگویند: «اشرق ثبیر کیما نغیّره (22)». به عبارت دیگر، خطاب به کوه میگوید: ای ثبیر وارد طلوع روز شو تا برای ما قربانی کردن شتاب کنیم (23).
پس آن گاه همراه با طلوع خورشید به وادی «منی» میرفتهاند که در آن جا بر مکانهای معین سنگ پرتاب کنند. (24)این عمل یا برای راندن شیطان است یا- چنان که گروهی میپندارند- برای پرکردن آن صحرا با سنگ ریزه است تا اهالی مکّه نتوانند بر آن زمین کشت کنند (25).
روشن است که اولین کسانی که به منی میرسند، عمل ذبح را انجام میدهند. گفته شده است که نام منی از آن جهت بر این سرزمین نامیده شده که از خونهایی که بر آن جاری میشود، برخوردار میگردد (26). و از آن جا که عمل قربانی کردن از مهمترین و کهنترین آیینهایی ست که اعراب به وسیلهی آن به خدایان تقرب میجستند، به نظر میرسد که اگر در این مورد اندکی سخن را به درازا بکشانیم، بی فایده نخواهد بود.
قربانی
ذبح یا قربانی کردن در میان اعراب جاهلی عادت و آیینی بدون علّت و بی جهت نبوده است. بل که مسلّماً نزد اقوام سامی و خصوصاً اعراب، عمل ذبح فلسفه ای ویژه داشته و تردیدی نیست که در میان علتهای گوناگونی که موجب عمل ذبح میشده، اطعام یکی از دلایل مهم آن است. اما این گفته شود پس از ریختن خون حیوان بی چاره، قسمت بزرگی از قربانی را به حیوانات وحشی و پرندگان و سایر گوشت خواران تقدیم میکردند که سبب آن رفتاری ابتدایی و بدوی بوده است، مورد پسند و پذیرش من نیست، حتی اگر بپذیریم که آنها در ابتداییترین مراحل بدویت به سر میبرده اند. [به عبارت دیگر] آنان اگر قربانی را به جای خدای خود تقدیم میکرده اند، این عمل نوعی اجبارآیینی و مناسک اجباری نبوده است، بلکه آن را از روی عشق به اتحاد با خدایان و شریک شدن با آنان انجام میدادند و درست به همین سبب است که مطابق بعضی روایتها اعراب جاهلی بخش معینی از کشت و حاصل خود را نیز برای خداوند تعیین میکردند و آن را برای مهمانان و درماندگان مصرف میکردند، (و چه بسا بر حسب اندیشه های آنان، حتی برخی از حیوانات میهمانان خدا بودهاند) هم چنین بخشی از آن قربانی که برای خود اختصاص میدادند، به پرده داران آن الهه یا خدا انفاق میشده است (27) و برای همین آیه نازل شد: «و جعلوا للهِ ممّا ذرأ من الحَرثِ و الانعامِ نصیباً فقالوا هذا للهِ بِزَعمهم و هذا لشرکائنا فما کان لشرکائهم فلا یصلُ الی الله و ما کان للهِ فهو یصل الی شرکائهم ساء ما یحکمون(28)». (و [مشرکان] برای خدا از آن چه از کشت دامها که آفریده است سهمی گذاشتند و به پندار خودشان گفتند: «این ویژهی خداست و این ویژهی بتان ما» پس آن چه خاص بتانشان بود به خدا نمیرسید، [ولی] آن چه خاص خدا بود به بتانشان میرسید، چه بد داوری میکنند).اعراب جاهلی در عمل قربانی دو عامل اصلی را در نظر داشتند: نخست انتقال خون گرم قربانی به معبودی که قربانی برای آن بود و به همین جهت ملاحظه میشود که خون را بر سر بتها و انصاب میریختند تا غضب آنها فرو نشیند و رضایت او جلب شود، و دلیل دوم آمیختن خون و گوشت قربانی با خون و گوشت پرستندگان آن خدا بوده است ... .
شاید کهنترین توصیفی که از عمل قربانی به جا مانده، همان است که نیلوس در سال 410 میلادی وصف کرده است و شیخو توصیف نیلوس را آیینی عربی و مبتنی بر اعمال و مناسک اعراب شمالی- به ویژه عربهای بطرا و دومه الجندل- بوده است:
و این گروه وحشی دینی ندارند، مگر آن که ستارهی صبح را بزرگ میدارند (العزی) و در برابر او سجده میافتند و بهترین اسیرانشان را که در جنگها به دست آوردهاند برای او قربانی میکنند؛ و آنان برای قربانی کردن، اسیرانی را که در اوج جوانی هستند و پوست و روی سفید دارند ترجیح میدهند. به همین منظور، قربان گاهی از توده های سنگ و صخرهها آماده میکنند و در انتظار طلوع فجر میمانند تا ستارهی صبح نمایان شود. در این هنگام قربانی را شمشیر میزنند و خون او را مینوشند ... و عادت دارند که اگر اسیری به دستشان نیفتاد شتری به ویژه سپید موی را قربانی کنند. به این ترتیب که او را به زانو در میآورند و در اطرافش سه مرتبه میچرخند، سپس کاهن یا رییسشان پیش میآید و در حالی که سایرین آواها و آهنگهایی سر دادهاند، با ضربهی شمشیر رگ گردن شتر را میبرد تا خون او خارج شود و آن را بنوشد. سپس افراد دیگر حمله میکنند و هر کدام قطعه ای از [گوشت] قربانی را میبرند و آن را همان طور خام میخورند و در این کار شتاب میکنند که مبادا چیزی از حیوان، حتی پوست و استخوان، هنگام طلوع خورشید بر جا بماند (29).
اگر سخنان نیلوس درست باشد، این گونه قربانی کردن در نزد اعراب کهن از خشنترین گونه های قربانی ست که انسان انجام میداده است و به همین ترتیب آن خدای کهن نیز قلبی سختتر از عبادت کنندگانش داشته است، زیرا برای رضای خود چیزی به غیر از نذرهای حیوانی، از آنان میطلبیده و آنان جان انسان را به او تقدیم میکرده اند.
پیش از این به عمل منذر که اسیرش، پسر ملک غسان را و نیز تعداد زیادی از راهبان عراق را برای ارضای قلب سخت عزی قربانی کرد، اشاره کردهایم.
احتمال دارد این گونه رفتار رذیله ای که در دین ابتدایی از خوف الهه [عزّی] روی میداد، از جمله اسبابی باشد که موجب شد در برخی قبایل به دختران، زنده به گور شوند و گفته شده است پس از گذشت زمان و محو شدن علل اولیه و اصلی، زنده به گور کردن دختران هم چنان در قالب ترس از ننگ [دختر داشتن] و بیم از تنگ دستی، ادامه یافت و از این جاست که آیهی و لا تقتلوا اولادکم خشیهَ املاق ... (30)، (فرزندان خود را از بیم تنگ دستی هلاک مکنید). نازل شده است به همین گونه است داستان اقدام ابراهیم (ع) به قربانی کردن یکی از پسرانش که مسلّماً در میان اعراب معروف بوده است و خلاصهی قرآن آن را به این گونه ذکر کرده است:
ربِّ هب لی من الصّالحین فَبَشَّرناهُ به غلامٍ حلیمٍ فَلَمّا بَلَغَ مَعَه السَّعیِ قال یا بنیانی اری فی المنامِ اَنَّی اَذبَحُکَ فانظر ماذا تری قال یا اَبَتِ افعَل ما تُومَرُ... .
(ای پروردگار من، مرا [فرزندی] از شایستگان بخش. پس او را به پسری بردبار مژده دادیم. و وقتی با او به جایگاه «سعی» رسید، گفت: ای پسرک من، من در خواب [چنین] میبینم که تو را سر میبرم، پس ببین چه به نظرت میآید؟ گفت: ای پدر من، آن چه را ماموری بکن. ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهی یافت. پس وقتی هر دو، تن در دادند [و همدیگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پیشانی بر خاک افکند، او را ندا دادیم که ای ابراهیم رؤیا [ی خود] را حقیقت بخشیدی. ما نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم. راستی که این همان آزمایش آشکار بود و او را در ازای قربانی بزرگی باز رهانیدیم(31)).
و به همین ترتیب است، داستان عبدالمطلب که نذر کرد فرزندش عبدالله را قربان کند و پیش از این گفته شد.
ظاهراً این گونه نظرهای گاه به گاهی برای ارضای خدایان دنیای کهن کافی نبوده است و به همین جهت حکایت کردهاند که در برخی جاها اقوامی بودهاند که هر سال یک قربانی انسانی داشتهاند. از آن جمله «برفیروس»، فیلسوف بت پرست، در قرن دوم میلادی گزارش میدهد که «اهالی دومه الجندل هر سال برای خدایانشان مردی را قربانی میکردند و آن را در نزدیک قربان گاه دفن میکردند (32)». چنان که برخی اقوام دیگر، قربانی یا مقتول را در میان زمین و آسمان در برابر بت معلق میکردند (33).
شاید کهنترین قربان گاه های متعلق به اقوام سامی ساکن در شمال و نیز اعراب ساکن در دیار عرب- مطابق نظر اسمیت-سنگی بزرگ یا تپه ای از سنگ ریزهها بوده است که خون حیوان قربانی بر آن ریخته میشد و این خون پهن شده بر این سنگ یک پارچه یا بر تودهی سنگ ریزه، عمل ذبح را تقدیس میکرد و حیوان به عنوان قربانی شرعی میداد. از این رو تفاوتی میان قربان گاه سادهی عبرانی و انصاب یا قربان گاه های مزین عربی وجود نداشت (34).
عادت قربانی کردن در منی در طی ایاّم حج، تا دورهی اسلام نیز امتداد یافت. [با این تفاوت که اسلام آن را از شعارهای بت پرستی پیراسته کرد و روح توحید در آن دمید.] به همین جهت در قرآن به آن چه پیش از این در مورد شریک شدن الهه یا خدا با عبادت کنندگانش در امر حیوان قربانی ذکر شد، اشاره شده [و نفی کردیده] است، چنان که حق تعالی میفرماید: «لن ینالَ اللهَ لُحومُها و لا دَماؤُها و لکن ینالُهُ التقوی منکم ... . (35)». (هرگز [نه] گوشتهای آنها و نه خونهایشان به خدا نخواهد رسید، ولی [این] تقوای شماست که به او میرسد).
کوتاه کردن مو (تقصیرالشعور)
در محل مِنی بعد از اعمال قربانی و در دهم ذی الحجه، حج به پایان رسید و جلوهها و ظواهر اصلی آن نیز به انتها میرسید. در واقع سیر حج چنان که توصیف کردیم به این ترتیب بود که بعد از پایان یافتن بازارها در عرفه و توقف در آن جا حج گذاران به مزدلفه سرازیر میشدند و شبی را با افروختن شعلهها در آن جا سر میکردند، آن گاه حرکت به سوی وادی منی صورت میپذیرفت، جایی که مراسم قربانی را انجام میدادند و گروهی سر خود را میتراشیدند، تا به انتهای حج برسند و احرام به پایان برسد.چرا در مراسم حج سر خود را میتراشیدند. گفته شده است از عادتهای عجیب آنان چنین بود که موی خود را قبل از حج [هم چون نمد] به هم میمالیدند تا زمانی که به منی برسند. «تلبید» [به هم مالیدن مو]- چنان که جاحظ گفته است- به این معنی است که آنان گل خطمی و آس [مورد] و سرو را با مقداری صمغ میآمیختند و در ریشه های موها و بر پوست سر خود قرار میدادند تا موها در هم فرو برد و آشفته نشود و به این ترتیب راه ورود غبار و در نتیجه چرک شدن سر و شپش زدن، بسته میشد (36) و شاید چنان که در تاج العروس آمده، دلایل عمیقتری داشته که گروهی ذکر کردهاند ... و شاید پرده داران فقیر منی برای برخی مقاصد مالی، اعراب را به این رسم عجیب عادت داده باشند ... .
صاحب تاج العروس از قول ابن کلبی نقل کرده است که اهالی یمن وقتی در منی سر خود را میتراشیدند، مشتی آرد بر سر خود میگذاشتند و وقتی موی خود را میتراشیدند، موها همراه با آن به زمین میریخت که آن را به عنوان صدقه قرار میدادند و برخی مردمان قبیلهی اسد و قیس آنها را برمی داشتند و موها را به دور میریختند و آردها را استفاده میکردند (37). بعید نمیدانم اگر این افراد از خود موها نیز بهره میبرند. به جز آن چه ذکر شد، تفسیر دیگری برای عمل تلبید و مو تراشیدن وجود ندارد و مطلقاً نمیتوان پذیرفت که آن آیینی کاملاً دینی بوده است.
منی تنها مکانی نبوده است که تراشیدن و کوتاه کردن مو (تقصیر و حلق) در آن انجام میشده، زیرا در میان آنان گروهی بودهاند که تا به نزد بت خود نمیرفتند و در برابر او سر نمیتراشیدند، حج را تمام شده نمیدانستند.
ابن کلبی در مورد مردی از قریش نقل کرده و گفته است:
اوس و خزرج و گروهی دیگر از اعراب اهالی یثرب و جاهای دیگر که پیرو آنان بودند ... هم چون سایر مردمان حج میگذاردند و در همهی جایگاه های انجام مراسم حج توقف میکردند و [مراسم را به جای میآوردند] مگر آن که موی نمیتراشیدند. سپس وقتی [حج گزاران] پراکنده میشدند، به نزد منات میرفتند و پیش او سر میتراشیدند (38) و نزد او اقامت میکردند و حج خود را جز بدین گونه، کامل نمیدانستند (39).
و بیتی از زهیر بن ابی سلمی در قصیدهی زیبایی با مطلع «صحا القلب عن سلمی و قد کان لا یسلو»، به همین عادت اعراب اشاره دارد و میگوید:
فاقسمت جهداً بالمنازل من منی
و ما سحقت فیه المقادیم و القمل (40)
(سوگندی با استواری به منازل منی و به آن چه سر و صورتها به آن ساییده میشود) که در روایت ابن کلبی [مصراع اول] به صورت: «حلفت با نصاب الا قیصر جاهداً (41)» (سوگندی استوار یاد کردم به سنگهای برپا شده [:انصاب] در اُقیصر) ضبط شده است. که این روایت نیز مفید این معنی ست که آنان در برابر بتهایشان سر میتراشیدند و این عادت هم چنان پایید تا به اسلام وارد شد و پیامبر به «حلق» یا «تقصیر» فرمان داد. چنان که در حدیثی نقل شده که فرموده است: «اللهم ارحم المحلقین و المقصرین (42)».
عمره و سعی
آن چه که عمره نامیده میشود- و در آن نیز مُحرم میشوند و از اعمال اختصاصی آن طواف خانهی کعبه است- و آن را حج کوچک (حج اصغر) میخوانند، نباید در دورانی که مراسم اصلی حج برپا میشود، اجرا شود. تا آن حد که گفته شده: «برگزار کردن عمره در ایّام حج، از بدترین تباه کاریهای روی زمین است (43)». و شاید بیشترین عمرهها در ماه رجب برگزار میشده- اگرچه عمره گزاردن در تمام طول سال مجاز است- و البته دلیل آن روشن است زیرا ماه رجب از ماه های حرام است و ماه های حرام چنان که همه میدانند ذالقعده و ذوالحجه و محرم و رجب است و انجام عمره در سه ماه نخست حرام است. پس مردم دریافته بودند در ماه رجب که چهارمین ماه از ماه های حرام است، میتوانند به مکّه بروند و جانها و مالهایشان در طول مدّت انجام عمره، محفوظ بماند.«اعتمار» یا عمره، واژه ای است هم چون حج و به معنی قصد است و حج اصغر نامیده میشود (44) و در عمل مطابق قول زجاج: «طواف حرم و سعی میان صفا و مروه (45)» است (46). تفاوت دیگر آن با حج آن است که در تمام طول سال برقرار است، حال آن که زمان حج در سال یک بار است و در طی ماه های شخصی است: شوال، ذی القعده و ده روز از ذی الحجه(47).
اما سعی میان صفا و مروه، از رسوم دوران کهن است و چنان که قبلاً یاد کردیم گویا بر دو کوه صفا و مروه، «اساف» و «نائله» قرار داشتند که مردم میان آن دو میدویدند و آنان را مسح میکردند. این رسم چه بسا به هاجر ارجاع داده میشود که در آن هنگام که فرزندش اسماعیل دچار عطش بوده است- و از شدّت تشنگی در مکان زمزم به خود میپیچید، «قبل از آن که به گمان آنان آبی داشته باشد»- گاهی از صفا بالا میرفته و به سمت مروه روان میشده و هم چون انسانی تلاش گر و جهدکننده میدویده و میکوشیده است. انتساب «سعی» به کار و فعل هاجر از این قول پیامبر گرفته شده که فرمود: «به همین جهت است که مردم در میان آن دو [صفا و مروه] رفت و آمد [سعی] میکنند(48)».
و این رسم هم چنان استمرار یافت تا جزو یکی از آیینهای حج در اسلام درآمد. و از آن جا که سعی یکی از اعمال دینی جاهلی بود، مردم در دوران اسلام بیم داشتند که آن را انجام دهند تا این که این آیه نازل شد: «انّ الصّفا و المَروَهَ من شعائر الله فمن حجّ البیتَ او اعتمر فلا جُناح علیه ان یَطَوَّف بهما و من تطوع خیراً فان الله شاکرٌ علیمٌ (49)». (در حقیقت صفا و مروه از شعایر خداست [که یادآور اوست]؛ پس هر که خانهی [خدا] را حج کند، یا عمره گذارد، بر او گناهی نیست که میان آن دو سعی به جای آورد و هر که افزون بر فریضه، کار نیکی کند، خدا حق شناس و داناست).
طواف و لبیک گفتن (تلبیه)
شاید رسم طواف اطراف بت و یا سنگهای مورد پرستش به هنگام قربانی کردن، ریشهی مراسم طوافی باشد که بعدها قریش و قوم عرب پیش از اسلام به گرد کعبه انجام میدادند. چنان که تهلیل هایی که به آن میپرداختند بعید نیست که شکل متحول شدهی فریادهایی باشد که با کشتن قربانی همراه میشده است. هم چنین ممکن است که شکل آغازین آن، فریادهای ندبه و زاری بوده است که بر مرگ قربانی ادا میشده است. چنان که نظر اسمیت بر آن است که این ندبه و زاری صورت نوعی مدیحهی آهنگین به خود گرفته بود- همان گونه که نیلوس توصیف کرده است- و همین مطلب او را به این تردید افکنده که کلمهی «لبیک» هیچ معنایی ندارد (50). هم چنین اسمیت عقیده دارد که «تهلیل» یا رقصی همراه بوده است که در اطراف قربان گاه برپا میشده است، چنان که- به نظر او- رقص و موسیقی در اعصار نخستین از یکدیگر جدایی ناپذیر بودهاند (51).و از این قبیل است این سخن که:
نام مکّه از این جهت است که در دوران جاهلیت اعراب عقیده داشتند که حج ما کامل نمیشود مگر آن که به مکان کعبه بیابیم و در آن جا صدا سر دهیم (52) [نمکُّ فیه] یا در اطراف کعبه صفیر بکشیم. پس به هنگام طواف صفیر میکشیدند و دست بر هم میکوبیدند (53).
چنان که در قرآن آمده: «و ما کان صلاتهم عندالبیت الّا مُکاءً و تَصدیهً فذوقوا العذابَ به ما کنتم تکفرون (54)»، (و نمازشان در خانهی [خدا] جز سوت کشیدن و کف زدن نبود...). و این سوت زدن و کف زدنها با نغمههایی که هنگام طواف «اقیصر» و سایر مکانها سر میدادند، اختلاف چندانی نداشت. چنان که ربیع بن ضبع فزاری میگوید:
فاننی و الذی نغم الا له له
حول اقیصر تسبیح و تهلیل (55)
(سوگند میخورم به آن که نغمهی (مردمان) در پیرامون اقیصر برای او تسبیح و تهلیل است (برای نیایش و ستایش است)).
اما لبیک گفتن قبایل مختلف متفاوت بود تا آن جا که شاید بتوان تصور کرد که هر قبیله لبیکی خاص خود داشته است. یعقوبی میگوید:
اعراب وقتی آهنگ حج بیت الحرام میکردند، هر قبیله ای در برابر بت خود توقف میکرد و نماز میبرد، سپس لبیک میگفتند تا به مکّه برسند و لبیکهای آنان مختلف بود (56).
برای اطلاع از لبیکهای گوناگون میتوان به تاریخ یعقوبی مراجعه کرد، در این جا سه تلبیه ی مختلف از سه قبیله ذکر میشود:
تلبیه قریش: لبیک اللهم لبیک/لبیک لا شریک لک/تملکه و ما ملک.
تلبیه قبیلهی تمیم: لبیک اللهم لبیک/لبیک، لبیک عن تمیم/ قدتراها اخلقت اثوابها / و اثواب من وراءها/و اخلصت لربها دعاءها
تلبیه ثقیف: لبیک اللهم ... ان ثقیفاً قد اتوک و اخلفوا المال و قد رجوک
هم چنین ابن کلبی در کتاب الاصنام تلبیه ی قبیلهی «نزار» را چنین ثبت کرده است: لبیک اللهم لبیک/لبیک لا شریک، الا شریک هو لک تملکه و ما ملک.
و لبیه «عک» چنین بوده است که وقتی از حج خارج میشدند دو غلام سیاه را در جلو قرار میدادند که میگفتند: نحن غرابا عک! / و مردم عک در پاسخ میگفتند:
عک الیک عانیه/عبادک الیمانیه/کیما تحج الثانیه (57).
اما در اسلام، هیچ گونه اختلافی میان لبیک گفتن وجود ندارد، نه در صیغهها[ی افعال] و نه در الفاظ.
از عایشه نقل کردهاند که گفت:«من به یاد دارم که پیامبر چگونه لبیک میگفت: لبیک، اللهم لبیک/لبیک، لا شریک لبیک/ان الحمد و النعمه لک (58)».
پی نوشت ها :
1. آیین حج و عمره از کهنترین آیینهایی ست که اعراب در اطراف خانهی کعبه برپا میداشته اند. حج به معنای قصد زیارت و عمره به معنای قصد اجتماع در مکّه است. در سورهی حج، کعبه «بیت العتیق» یعنی خانهی کهن، نامیده شده و ابراهیم (ع) آن را خانهی پاک قرار داده که در آن بر خدا شرک نورزند و مردمان را از همهی جهات به طواف و زیارت آن فراخوانده است. اعراب پیش از اسلام از آن جا که میدانستند خانهی کعبه به دست ابراهیم و اسماعیل بنا شده، به آن حرمت میگذاشتند و آن را مقدس میداشتند و مراسم و آدابی را برای بزرگ داشت آن اجرا میکرده اند. این تقدس و حرمت گذاری با گذشت ایام و دور شدن از دین ابراهیم، با ظلمت و تعصب و جاهلیت درآمیخت و پس از رواج بت پرستی در شبه جزیره، به عنوان محلی برای نگه داری بتها مورد استفادهی مشرکان واقع گردید. در دوران جاهلیت-چنان که در همین بخش از کتاب اشاره شد- بسیاری از مناسک حج و عمره رایج بود که پس از اسلام هم با دگرگونی و اصلاح اعمال و کفرزدایی از اصل مراسم، پذیرفته شد و مسلمانان با برپا داشتن آیینهای توحیدی و اذکار یگانه پرستی، حج توحیدی را معمول کردند.
2. سورهی 22، آیهی 27.
3. ر.ک. البستانی، بطرس، دایره المعارف، ج6، ص 696.
4. تاج العروس، ج2، ص 16-17.
5. صحیح البخاری، ج2، ص 222.
6. الزمخشری، الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل، ج1، ص 84.
7. صحیح البخاری، ج2، ص 223.
8. سورهی 2، آیهی 198.
9. الأفغانی، أسواق العرب فی الجاهلیه و الاسلام، ج2، ص 222.
10. معجم البلدان، ج4، ص 421.
11. همان، ج4، ص 416.
12. اسواق العرب فی الجاهلیه و الاسلام، ص 300.
13. اخبار مکّه، ص 32.
14. تاریخ الیعقوبی، ج1، ص 314.
15. Religion of the Semites، ص 340، الغبغب: المنحر و مهراق دماء (محل ذبح کردن درد بدن)، السیره، ص 55. الغبغب: حجر ینصب بین یدی الصنم (سنگی که در مقابل بت قرار گرفته میشد)، معجم البلدان، ج3، ص 772.
16. Enc. of Islam، ج2، ص 200.
17. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج1، ص 84.
18. معجم البلدان، ج3، ص 646.
19. صحیح بخاری، ج2، ص 201.
20. الکشاف، ج1، ص 84.
21. پیامبر خلاف آنان رفتار کرد و قبل از طلوع خورشید، حرکت کرد. صحیح البخاری، ج5، ص 53.
22. معجم البلدان، ج1، ص 917.
23. 23 ر.ک. میدانی، الامثال، ج1، ص 310.
24. ر.ک. به عنوانهای المحصب و المجمر در معجم البلدان.
25. Enc. of Islam، ج2، ص 200.
26. معجم البدان، ج4، ص 642.
27. البیضاوی، ج1، ص 310.
28. سورهی 6، آیهی 136.
29. شیخو، النصرانیه و آدابها بین عرب الجاهلیه، ص 16.
30. سورهی 17، آیهی 31.
31. سورهی 37، آیه های 99-108 و نیز مراجعه شود به قصص الانبیا، ص 150 -153.
32. النصرانیه و آدابها بین عرب الجاهلیه، ص 16.
33. Smith: Religion of the Semites، ص 370.
34. همان، ص 202- 203.
35. سورهی 22، آیهی 37.
36. الجاحظ، البیان و التبیین، ج5، ص 114.
37. تاج العروس، ج3، ص 486.
38. به نظر میرسد تراشیدن سر در برابر بتان، آیینی کهن در میان اعراب پیش از اسلام بوده است. چنان که در کتاب «مغازی» آمده است که ابوسفیان پس از بازگشت از جنگ احد، به نزد هبل شتافت و ضمن ستایش از هبل که به گمان ابوسفیان پیروزی مشرکان بر مسلمانان را فراهم آورده بود، سر خود را در پیشگاه او تراشید، المغازی، ص 217).
39. کتاب الاصنام، ص 14.
40. العقد الثمین فی دواوین شعراء الجاهلین، ص 89.
41. کتاب الاصنام، ص 38 و نیز مراجعه کنید به معجم البلدان، ج1، ص 340.
42. صحیح البخاری، ج2، ص 213.
43. صحیح البخاری، ج2، ص 175.
44. البستانی، بطرس، محیط المحیط، ج2، ص 1470.
45. تاج العروس، ج3، ص 422.
46. مناسک عمره یا اعمال و مراسمی که زائران خانهی کعبه در غیر موسم حج انجام میدهند، عبارت است از پنج عمل: 1.احرام، 2. طواف، 3. نماز طواف، 4. سعی میان صفا و مروه، 5. تقصیر.
47. ر.ک. لسان العرب، ج6، ص 282.
48. تاریخ الخمیس، ج1، ص 106.
49. سورهی 2، آیهی 158.
50. Smith: Religion of the Semites، ص 431-432.
51. همان، ص 340.
52. مکّا (مکو-فعل لازم): با دهان سوت زدن (فرهنگ معاصر عربی): از شهر مکّه در قرآن با دو نام «مکه» و «به که» (سورهی فتح، آیهی 23 و سورهی آل عمران، آیهی 96) یاد شده است. برخی راویان اسلام، هر دو واژه را به یک معنی گرفتهاند. از آن جمله «مجاهد» استدلال میکند که اعراب گاه حرف «م» را به «ب» تبدیل میکرده اند. گروهی نیز بر آنند که مکّه نام شهر و به که نام کعبه است. برخی از محققان ایرانی، این نام را از ریشهی فارسی میدانند (محمد خزائلی، اعلام قرآن)، بطلمیوس یونانی مکّه را «مکوبا» خوانده است. سرانجام این که در روایات اسلام، مکهام القری نیز نامیده شده است.
53. معجم البلدان، ج4، ص 616.
54. سورهی 8، آیهی 35.
55. کتاب الاصنام، ص 39.
56. تاریخ الیعقوبی، ج1، ص 296.
57. کتاب الاصنام، ص 7.
58. صحیح البخاری، ج2، ص 170.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}